تعداد کل صفحات :your pages
1
2
3
4
5
6
7
...
پاسخ به این سؤالات، با عنایت به مباحث ذیل میسر است:
اولا: اسماء الهی کلماتی هستند که با نظر به یکی از صفات الهی، به ذات پروردگار اشاره دارند. برای نمونه لفظ شافی با توجه به صفت “ شفادهنده” به ذات خداوند اشاره می کند.
اسماء الهی واسطه بین ما و خدا هستند و ما در هر موردی خداوند را با اسم مناسب آن مورد می خوانیم. مثلا هرگاه درخواست بخشایش گناهان خود را داشته باشیم، خداوندرا با لفظ “ یا غفور” می خوانیم و برای درخواست بهبود یک بیمار، لفظ “ یا شافی” رابکار می بریم، زیرا هر کدام از اسماء الهی اثر ویژه خود را دارند.
برخی اسماء معنی عامی دارند و به جای چند اسم دیگر می توان آن ها را به کار برد، مثل لفظ علیم که اعم از سمیع و بصیر و شهید است؛ به همین دلیل شکل اسماء از نظروسعت و ضیق معنا، در هم تداخل می کنند تا جایی که به اسمی منتهی شوند که دیگر اسمی مافوق آن نباشد و به آن اسم اعظم یا اسم الله الاکبر گفته می شود.
(البته اسم الله الاکبر به معنای دیگری هم به کار رفته است) و چون یک اسم هر چه وسیع تر باشد، آثار و برکات آن هم بیشتر خواهد بود،اسم اعظم دارای وسیع ترین محدوده اثر و برکت است، به گونه ای که هر امر و اثری را در عالم شامل خواهد شد.
ثانیا: در احادیث اسلامی وارد شده که هرکس خدا رابه آن اسم اعظمش بخواند دعای او مستجاب می شود.
و باز وارد شده است که اسم اعظم الهی، از اسرار می باشد، و دانستن آن کلید گشایش بسیاری از مشکلات است، و به همین دلیل جزپیامبران و امامان (ع) کمتر کسی بدان دست خواهد یافت.
امام صادق(ع) فرموده است: به عیسی بن مریم (ع) دوحرف آن عطا شده بود،موسی (ع) چهار حرف، ابراهیم(ع) هشت حرف، نوح (ع)پانزده حرف، آدم (ع) بیست و پنج حرف و محمد (ص) هفتاد و دو حرف را می دانست ،و یک حرف، از آن حضرت هم مخفی بود[1].
در روایت دیگری[2]می خوانیم: اسم اعظم خداوند متعال هفتاد و سه حرف است، و«آصف بن برخیا» فرزند خواهر سلیمان (ع) یک حرف آن را می دانست، که توانست بدان تکلم کند و زمین را مهار سازد و تخت بلقیس را با یک چشم به هم زدن،نزد سلیمان (ع) بیاورد و زمین به حالت اول برگردد[3].
در روایت دیگری آمده: به حضرت عیسی (ع) دو حرف از "اسم اعظم" عطا شده بود، که به بیان قرآن می توانست: به اذن خداوند کور مادرزاد و بیمار مبتلا به پیسی را شفادهد و نیز مردگان را زنده گرداند[4].
در روایت دیگری می خوانیم: عمر بن حنظله، به امام باقر(ع) گفت: ای مولای من!منگمان میکنم نزد تو مقام و منزلتی دارم.
امام باقر (ع) فرمود: آری، همینطور است.
عمر بن حنظله گفت: حال که چنین است، من از تو درخواستی دارم.
امام فرمود: درخواست تو چیست؟
عمر گفت: می خواهم"اسم اعظم خداوند" را به من بیاموزی!
امام باقر(ع) فرمود: آیا طاقت فهم و درک آن را داری؟!
عمر گفت: آری.
امام (ع) فرمود: داخل اتاق شو.
وقتی «عمر» داخل اتاق شد، امام باقر(ع) دست خود را روی زمین گذاشت، اما بدون فاصله اتاق تاریک شد، به طوری که از ترس، ناله و فریاد «عمر» بلند گردید!
امام باقر(ع) فرمود: چه می گویی؟ آیا"اسم اعظم" را به تو بیاموزم؟
عمر گفت: نه، آنگاه امام(ع) دست خود را از روی زمین بر داشت و فضای اتاق به روشنایی و حالت اول بر گشت.[5]
در روایاتی هم می خوانیم: افرادی به حضور حضرت امام حسین(ع) رسیدند وتقاضای آموختن"اسم اعظم الهی" را کردند، و چون از تلقی آن ناتوان ماندند،ازاین تقاضا منصرف شدند.[6]
و امام صادق(ع) فرموده است: ان سلمان، علم الاسم الاعظم .[vii] و لذا به اسرار غیبی و وقایع پشت پرده دانا بوده و گاهی آنها را بیان می کرده است.
علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود در ذیل آیه «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ»[7]می گوید: پدرم از حسین بن خالد از ابی الحسن امام رضا (علیه السلام ) برایم نقل کرد که آن حضرت فرمود: بلعم باعورا دارای اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا می کرد و خداوند دعایش را اجابت می کرد، در آخر به طرف فرعون میل کرد، و از درباریان او شد،
این ببود تا آن روزی که فرعون برای دستگیر کردن موسی و یارانش در طلب ایشان می گشت ، عبورش به بلعم افتاد، گفت : از خدا بخواه موسی و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوی موسی برود، الاغش از راه رفتن امتناع کرد، بلعم شروع کرد به زدن آن حیوان ، خداوند قفل از زبان الاغ بر داشت و به زبان آمد و گفت :
وای بر تو برای چه مرا می زنی ؟ آیا می خواهی با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمی با ایمان نفرین کنی ؟ بلعم این را که شنید آن قدر آن حیوان را زد تا کشت ، و همان جا اسم اعظم از زبانش بر داشته شد، و قرآن درباره اش فرموده :
«فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ،وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی اْلأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثَْ»[8].
البته ما عقیده داریم که ازعطایا و کراماتی که خداوند تبارک و تعالی به ائمّه اطهار علیهم السلامارزانی فرموده است،"اسم اعظم"استو این از ویژگی های آنهاست.
1-امام باقر علیه السلاممی فرماید:اسم اعظم خداوند، هفتاد وسه حرف است. آصف بن برخیا فقط یکی از آن حروف را می دانست که توانست زمین را درهم نوردد و قبل از یک چشم برهم زدن، تخت بلقیس را از سرزمین سبا در نزد سلیمان حاضر سازد و ما ائمّه معصومین - هفتاد و دو حرف از آنرا می دانیم و یک حرف را هم خداوند به خودش اختصاص داده که نزد او مستور است ولاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم[9].
2-امام صادق علیه السلام فرمود: به حضرت عیسی علیه السلام دو حرف از حرف های اسم اعظم داده شده که به وسیله آن معجزات خود را ظاهر می کرد و به حضرت موسی بن عمران علیه السلام چهار حرف و به حضرت ابراهیم علیه السلام هشت حرف و به حضرت نوح علیه السلام پانزده حرف و به حضرت آدم علیه السلام بیست و پنج حرف داده شد
و خداوند تمام حرف ها را برای حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت او جمع فرمود واسم اعظم هفتاد و سه حرف است که به رسول الله هفتاد و دو حرف آن داده شده و یک حرف در پرده است.[10]
3-امام صادق علیه السلام فرمود: چگونه مردم، فرمایش امیرالمومنین علیه السلام را انکار می کنند که فرمود: «من اگر بخواهم با همین پایم به سینه معاویه که درشام است می زنم و او را از تختش سر نگون می نمایم» در حالی که عمل آصف بن برخیا را که تخت بلقیس را برای حضرت سلیمان علیه السلام آورد، انکار نمی کنند؟! آیا پیامبر ما افضل تمام پیامبران نیست؟ آیا وصی او بر ترین اوصیاء نیست؟
پس چرا لااقل امیرالمؤمنین را به قدر آصف نیز باور ندارند؟ خداوند بین ما و بین آنان که حق ما را انکار می کنند و برتری ما را قبول ندارند، قضاوت فرماید.[11]
شخصی به نام علی پسر محمد نوفلی می گوید: از امام هادی علیه السلام شنیدم که می فرمود: اسم اعظم خداوند متعال ، هفتاد و سه حرف است و نزد آصف تنها یک حرف بود که وقتی تکلم به آن حرف کرد توانست به تخت و جایگاه بلقیس ملکه سباء دست یابد و آن را در اختیار سلیمان پیامبر خدا قرار دهد و همه این کارها در کمتر از چشم بهم زدنی واقع شود
ولی نزد ما ائمه علیه السلام هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خداوند وجود دارد و یک حرف هم نزد خداوند عزوجل است که در علم غیب آن حرف مخصوص خود خداوند متعال است.[13]
نتیجه این که از ائمّه اطهار سلام الله علیهم اجمعین به کرّات و مرّات اعمال خارق العاده ای دیده شده که در بسیاری از آنها نور وجود اسم اعظم خداوند نزد ائمه اطهار مشهود است. البته باید توجه داشت که آنها درمیان خودشان قواعدی دارند که در چه موقع اسم اعظم را به کار گیرند وچه وقت به کار نگیرند.
ائمه علیهم السلام قادر بر انجام امور، از راه غیر طبیعی می باشند و یابه تعبیر دیگر تسلط بر قوانین طبیعی و مافوق طبیعی دارند ولی درعین حال با قوانین عادی و طبیعی و طبق معمول زندگی می کنند. اما می دانند که در چه حالی اسم اعظم را به کار ببرند.
پس بنابر آن چه از روایات به دست می آید، اگر کسی از اسم اعظم خداوند با خبر باشد، ویژگی هایی در او پدید خواهد آمد؛ هر دعایی بکند مستجاب می شود و حتی با اسم اعظم می تواند در جهان طبیعت تصرف کند.
ثالثا: باید توجه داشت که این اسم،از قبیل الفاظ نیست بلکه برای آن، حقیقت و واقعیت دیگری است .
البته در میان مردم مشهور است که خدا اسمی از قبیل الفاظ به نام اسم اعظم دارد که هرگاه به آن اسم خوانده شود، دعا مستجاب می شود; ولی به هنگام مراجعه به اسمای لفظی، چنین اسمی را پیدا نکردند. از این جهت گفته اند این اسم از حروف مجهول برای ما، ترکیب یافته است و اگر ما بر آن دست یابیم، همه چیز را تحت اراده ی خود در می آوریم.
گر چه در برخی از روایات اشاراتی به این نظر هست، چنان که وارد شده است که بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِبه اسم اعظم نزدیکتر از سفیدی چشم به سیاهی آن است و نیز آمده است که در آیة الکرسی و اول سوره ی آل عمران، حروف اسم اعظم پخش شده است و یا در میان حروف سوره حمد موجود است و امام آن حروف را می شناسد و آنها را ترکیب می کند و دعای او مستجاب می شود.
و هم چنین همان طوری که بیان شد و معروف است؛ آصف بن برخیا ، از اسم اعظم اطلاع داشت وآن را بر زبان آورد و توانست تخت ملکه سبا را در کمتر از یک چشم به هم زدن، نزد سلیمان بیاورد و اسم اعظم دارای هفتاد و سه حرف است، خدا هفتاد و دوحرف آن را به پیامبران آموخته، ولی یکی را برای خود برگزیده است.
ولی بحث های حقیقی از علت و معلول و خواص آن، این نظر را رد می کند، زیرا در جهان هر پدیدهای برای خود علت ویژه ای دارد و ضعف و قوت معلول بستگی به کیفیت علت از نظر قوه و ضعف دارد; هرگاه اسم اعظم از قبیل الفاظ باشد، سرانجام از دو حالت بیرون نیست،
اگر تلفظ شود از مقوله کیف مسموع و اگر تصور نشود از مقوله امور ذهنی خواهد بود، و در هر دو صورت چگونه می توان گفت: کیف مسموع و یا صورت خیالی یک شییء دارای چنین قوه و قدرتی است که در جهان تحولی ایجاد می کند، درحالی که خود اسم اعظم بنابر این فرض، معلول نفس وذهن انسان است.
ﭘس اگر اسمای الهی اعم از اسم وسیع و عام، یا اسم خاص تاثیری در آفرینش دارند، به خاطر واقعیت های آنها است، نه به خاطر الفاظی که از آنها حکایت می کند ونه به خاطر معانی بی اثری که از آنها در ذهن پدید می آید; طبعا باید گفت مؤثر در هرچیز خدا است. از آن نظر که واقعیت این اسماء را دارد، نه لفظ مسموع مؤثر بوده و نه مفاهیم محض.
از طرف دیگر خدا نوید می دهد که من دعای دعوت کنندگان را اجابت می کنم و می فرماید: «...اجیب دعوة الداع اذا دعان...[14]»، ولی مقصود آیه هر نوع دعا نیست، ولو دعایی که هنوز از اسباب طبیعی منقطع نشده و توجه کامل به خدا تحقق نیافته است، بلکه ناظر به کسی است که از هر سببی چشم بپوشد و فقط به پروردگار خود توجه کند;
در این صورت با حقیقت اسمی که با در خواست او کاملا مناسب است، ارتباط پیدا می کند و واقعیت، اثر خود را می گذارد و دعای او مستجاب می شود و این است معنی خواندن با اسم، و لذا هرگاه انسان با اسمی که ارتباط برقرار کرده، اسم اعظم باشد، همه چیز ازاو اطاعت می کند و دعای او مستجاب می شود.
این که می گویند خدا اسم اعظم را به برخی از پیامبران آموزش داده، مقصود این استکه راه انقطاع از غیر خدا و توجه به خدا را به روی آنان باز کرده که در همه جا با واقعیت این اسم، ارتباط برقرار می کنند و دعای آنان مستجاب می شود.[15] و روایات دیگر را هم باید چنین تفسیر کرد و اسمای لفظی و صور ذهنی را، اسم اسم نامید.
پس خواص تاثیرات اسماء الهی و به ویژهاسم اعظم، مربوط به حقایق آنهاست و نه لفظ آنها و یا معنای ذهنی آن ها، و تخلق شخص گوینده به صفات الهی و متصل شدن او به حقیقت اسمای الهی خداوند است که زمینه استجابت دعا را فراهم می کند و می تواند علت برخی تصرفات باشد؛
همان گونه که در دعا حقیقت طلب و دل بریدن از دیگران،یکی از علل بهره مندی از فیوضات است و نه لفظ و یا معنای ذهنی دعا. البته کلمات و الفاظ نیز یاد آور حقایق هستند و از این رو مورد احترامند، ولی تاثیر اصلی مربوط به همان حقایق است. پس تا کسی آمادگی درونی و صفای لازم را حاصل ننماید، هرگز به اسم اعظم خداوند دست نخواهد یافت، به خلاف اسم لفظی که ممکن است از هر کسی خارج شود.
رابعا: در عرفان اسلامی، آمده است که از سویی نظام اسمای الهی در واقع توجیه کننده ی خلقت عالم است و عالم همه عرصه ی جلوه نمایی اسماء و صفات حق است و هر یک مظهر اسمی از اسماء الهیه می باشند و از سویی دیگر ازجمله ی اسماء اسم اعظم است و اسم اعظم جامع جمیع صفات حق می باشد ، پس مظهر اسم اعظم باید حائز کمالات مظاهر دیگر باشد و این همان انسان کامل است که از آن به حقیقت محمدیه هم تعبیر می آورند .[16]
نتیجه این که شما با دقت در این چند نکته ای که بیان کرده ایم می توانید به پاسخ هر دو سؤال خود دست یابید. (دقت کنید)
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
جهت سلامتی و تعجیل در فرج امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صلواتی هدیه نمایید...
"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پی نوشت ها :
[1]. نفس الرحمن، ص 310; بصائر الدرجات، ص 9 – 228.
[2]. نفس الرحمن، ص 310; بصائر الدرجات، ص 9 - 228 .
[3]. نمل/40
[4]. سوره آل عمران، آیه 49; نفس الرحمن، ص 310 .
[5]. نفس الرحمن، ص 311; بصائر الدرجات، ص 230 .
[6]. نفس الرحمن، ص 311; اثبات الهداة، ج 5، ص 194 .
[7].الاختصاص،ص 8; اختیار معرفة الرجال، ص 11; بحارالانوار، ج 22، ص 341; بهجة الامال، ج 4، ص412;الدرجات الرفیعة، ص 210 .
[8]. اعراف/175"و بر آنها بخوان سر گذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ،ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد"
[9]. اعراف/175 و176 " ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد و اگر می خواستیم (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانش ها) بالا می بردیم (اما اجبار بر خلاف سنت ماست ،پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستی گرائید ،
نظرات شما عزیزان: